۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

ا گر موسوي موفق شود

ميرحسين موسوي در نقطه‌اي ايستاده است كه با آكسان‌هاي گفتاري و تحرکات نمادين خاص خود مي‌تواند جبهه‌اي از ابراهيم اميني تا ابراهيم يزدي، از يوسفعلي ميرشكاك تا يوسفعلي اباذري و از عبدالله نوري تا ناطق نوري را در برابر گفتمان تماميت‌خواه و سلطه‌گراي اقتدارگرايي شكل دهد و فعال سازد.
1- مهندس ميرحسين موسوي كه در قاموس جامعه سياسي ايران يكي از پايه‌گذاران جريان چپ اسلامي قلمداد مي‌شود و اساسا شكاف ميان نيروهاي چپ و راست سياسي در درون خانواده نيروهاي وفادار به جمهوري اسلامي به بهانه صف‌بندي نيروهاي سياسي در برابر برنامه‌هاي دولت او در دهه شصت پديدار شد، امروز با شعاري پا به عرصه رقابت‌هاي انتخاباتي گذاشته است كه در نگاه اوليه چنين به نظر مي‌رسد كه نتيجه آن پر كردن شكاف مذكور است. شكافي كه امروز خود را در تقابل اصلاح‌طلبي- محافظه‌كاري (اصول‌گرايي)‌ بازتوليد كرده است.

منتقدان تلاش سياسي آقاي موسوي با تأكيد بر عمق اين شكاف از يك سو و نيز عدم توازن قدرت ميان دو سوي آن، اين تلاش را ناموفق بلكه ناممكن مي‌دانند.

در اين نوشته كوشش مي‌كنم نشان دهم كه تلاش ميرحسين موسوي در مقطع كنوني امري ممكن و در صورت تحقق حركتي ساختارگرايانه البته در بافت ساختار حقيقي قدرت در ايران است. در حقيقت ادعاي اين نوشته بر آن است كه رويكرد سياسي مير حسين موسوي و اردوگاه انتخاباتي او حركتي راديكال در ساخت و بافت حقيقي قدرت را طرح‌ريزي كرده است، اگر چه در آينه ساختار حقوقي ظاهري ميانه‌رو بلكه محافظه‌كارانه را تصوير مي‌كند.

متناقض‌نمايي مزبور حاصل پيچيدگي‌هاي ساختار حقيقي قدرت در ايران و نوع تعاملات نيروهاي سياسي با يكديگر در ذيل اين ساختار است.

اين نماي پارادوكسيكال سبب شده تا برخي از كساني كه در اين حركت مدعي همراهي با مهندس مير حسين موسوي شده‌اند دريافت كاملي از نتايج عيني رويكرد موسوي نداشته باشند و صرفا با اين نگاه كه همراهي موسوي را فرصتي براي حفظ موجوديت سياسي خود و ايفاي نقش در ميان بازيگران اصلي ميدان سياست ايران يافته‌اند پا در ركاب حمايت و همراهي با وي نهاده‌اند.

2- ادعاي خلق و ترويج گفتماني جديد در ساحت سياست ايران ادعايي مسموع نيست و ظرفيت‌هاي كنوني گفتماني در ايران از آنجا كه هنوز جاي رشد و توسعه و متكامل شدن دارند فضايي را براي سربرآوردن گفتماني جديد باقي نگذاشته‌اند. رهيافت‌ها و رويكردهايي كه پاره‌اي از مشاوران و نزديكان مهندس موسوي از آن به عنوان گفتماني جديد ياد مي‌كنند حداكثر به عنوان يك زيرگفتمان و در حقيقت به عنوان يك راهبرد سياسي براي برون‌رفت از وضعيت موجود است و اگر در همين حد اما به درستي از آن بهره گرفته شود حقيقتاً از عهده دستوركاري كه براي آن تصور مي‌شود بر مي‌آيد اما اگر بي‌جهت آن را گفتمان جديدي بناميم علاوه بر آنكه در صورت‌بندي و انطباق آن بر حاملان و پايگاه اجتماعي آن دچار مشكل خواهيم شد خود را درگير مباحث حاشيه‌اي خواهيم كرد كه نتيجه ممكن حاصل از اين راهبرد را هم با چالش مواجه مي‌سازد.

3- گفتمان‌هاي موجود در ساحت سياست ايران را مي‌توان به چهار گونه كلي تقسيم كرد كه در ذيل هر يك زيرگفتمان‌هاي متنوعي در قالب طيف‌هاي سياسي مي‌گنجند.

1) گفتمان اقتدارگرايي
2) گفتمان محافظه‌كاري
3) گفتمان اصلاح‌طلبي
4) گفتمان ساختارشكني

در ميان اين چهار گفتمان مسلط، گفتمان اقتدارگرايي و گفتمان ساختارشكني، ساختار حقوقي موجود را برنمي‌تابند با اين تفاوت كه گفتمان اقتدارگرايي به واسطة استيلا بر نهادهاي فصل‌الخطابي در ظاهر انقياد خود را به ساختار حقوقي ابراز مي‌دارد اما در عمل و با تكيه بر ابزار قدرت با ارائه تفاسير اقتدارگرايانه و تمامت‌خواهانه قواعد ساختار حقوقي را لااقتضاء و تهي از درون مي‌نمايد اما گفتمان ساختار شكني با توسل به امكانات رسانه‌اي خارج از كنترل نظام به تبليغ عليه ساختار حقوقي و نظام توزيع و تفكيك قوا مندرج در قانون اساسي پرداخته ذهن مخاطبان خود را به سمت مطالبه تغييرات بنيادي در ساختار حقوقي رهنمون مي‌شود.

در عمل مشاهده شده است كنش‌ها و مواضع سخنگويان گفتمان ساختارشكن در آكسيون‌هاي سياسي به تقويت و قدرت‌گرفتن هر چه بيشتر گفتمان اقتدارگرايي انجاميده است. در عين حال نمي‌توان علاقه‌مندي قائلان به گفتمان اقتدارگرايي به سوق دادن نيروهاي منتقد و مخالف به دامان گفتمان ساختارشكني را از نظر پنهان داشت.

گفتمان محافظه‌كاري و گفتمان اصلاح‌طلبي بيشترين تأكيد را بر قرائت‌هاي خاص خود از قانون اساسي دارند و تلاش‌هاي سياسي خود را متوجه ساختار حقيقي قدرت كرده‌اند و چندان خود را متوقف به ساختار حقوقي و ايرادات و انتقادات و مشكلات موجود در سختار حقوقي نمي‌كنند.

4- اگر گفتمان‌هاي مذكور را بر روي يك طيف‌نما نمايش دهيم، مي‌توان نشان داد كه تا نيمه اول دهه هشتاد و به طور روشن پيش از شكل‌گيري مجلس هفتم نقطه كانوني منازعه سياسي ميان گفتمان اصلاح‌طلبي و گفتمان محافظه‌كاري قرار داشت اما از سال‌هاي 83 به بعد رفته رفته اين كانون منازعه سياسي به ميانه گفتمان اقتدارگرايي و محافظه‌كاري انتقال يافته است. تجلي عيني و مصداقي اين منازعه سياسي را در انتخابات هيأت رئيسه خبرگان رهبري به ويژه در سال اول از دوره اخير آن مي‌توان مشاهده نمود. روحانيت محافظه‌كار در يك سو و روحانيت اقتدارگرا در سوي ديگر صف آرايي جدي نمودند و البته نهايتا روحانيت محافظه‌كار در اين رقابت پيروز شد. صورت ديگري از اين منازعه را مي‌توان در رأي‌گيري‌هاي اخير جامعه روحانيت و جامعه مدرسين در مورد تصميم انتخاباتي آنان كه منجر به عدم حمايت از آقاي احمدي‌نژاد شد، يافت.

در حقيقت مي‌توان مدعي شد كه جريان اقتدارگرا با آسودگي خيال از جريان اصلاح‌طلبي و طرد و محدود ساختن امكان اشاعه اين گفتمان، به سراغ حل مسائل و مشكلات خود با جريان محافظه‌كار برآمده است و از آنجا كه آريستوكراسي و مدل اليگارشيك روحانيت محور مد نظر اين گفتمان را مانعي اساسي در جهت مدل‌هاي اقتدارگريانه خود اعم از حكومت يكه‌سالار يا مدل اليگارشيك نظامي مي‌داند تلاشي همه جانبه اما زيرپوستي و گاه علني و بارز در جهت محدود سازي و ايجاد مانع براي اشاعه گفتمان محافظه‌كاري مي‌نمايد.

5- از نگاه سياست‌ورزي اصلاح‌طلبانه در شرايط كنوني تحكيم هر چه بيشتر صف‌آرايي مخالفان اقتدارگرايي در برابر اين گفتمان كاري بسيار ‌ضروري و البته دشوار است. تشكيل اين جبهه گفتماني به سطح بالايي از پختگي سياسي و حزم و دورانديشي و البته سعه صدر و تحمل‌پذيري نيازمند است. در اين صورت است كه مي‌توان اميد داشت كه حركتي معطوف به نتيجه، در مقابلة بنيادي با تلاش گفتمان اقتدارگرا صورت‌بندي شود.

ميرحسين موسوي با ويژگي‌هايي كه در گفتار و رفتار و سابقه خود دارد و با پيوندي وثيق خود با اصلاح‌طلبان به ويژه شخص خاتمي به عنوان نماد بي‌بديل گفتمان اصلاح‌طلبي، مي‌تواند ميان گفتمان اصلاح‌طلبي و گفتمان محافظه‌كاري عليه گفتمان اقتدارگرايي رابط و لولاي كارآمدي برقرار نمايد.

اگر ميرحسين موسوي موفق به برقراري اين لولا شود و جبهه واحد ضداقتدارگرايي را صورت عيني ببخشد، حركتي پرقدرت و راديكال در سطح ساختار حقيقي قدرت بنياد گذاشته است. حركتي كه زمينه‌هاي ذهني آن از چندسال پيش فراهم بود و حتي يك بار سعيد حجاريان به آن اشارتي معنادار كرد (جبهه ضداقتدارگرايي از نهضت آزادي تا حزب مؤتلفه) اكنون با به ميدان آمدن مهندس ميرحسين موسوي استعداد عينيت يافتن پيدا كرده و آرام آرام تشكيل شدن اين جبهه را مي‌توان مشاهده كرد و بر جان گرفتن آن اميد بست.

ضمير راديكال اين حركت ساختارگرايانه در سطح ساختار حقيقي قدرت بي‌گمان نيازمند صورتي آرام و با طمأنينه و با رعايت التزامات ساختار حقوقي است. از اين رو هر گونه تلاش براي بر هم زدن توازن ذهني، گفتاري و برنامه‌اي ميرحسين موسوي كه در نقطه‌اي آرماني براي اين هدف ايستاده است و خارج كردن وي از اين توازن و تعادل نافي اين مقصود است. در عين حال شفافيت و صراحت موسوي در تبيين عناصر بنيادي اين راهبرد مي‌تواند تفاوت‌هاي اساسي آن را با تعابيري كه منتقدان با توسل به آن، رنگ التقاط و تذبذب به تلاش مهندس مير حسين موسوي و اردوگاه انتخاباتي او مي‌زنند، پديدار سازد.

ميرحسين موسوي در نقطه‌اي ايستاده است كه با آكسان‌هاي گفتاري و تحرکات نمادين خاص خود مي‌تواند جبهه‌اي از ابراهيم اميني تا ابراهيم يزدي، از يوسفعلي ميرشكاك تا يوسفعلي اباذري و از عبدالله نوري تا ناطق نوري را در برابر گفتمان تماميت‌خواه و سلطه‌گراي اقتدارگرايي شكل دهد و فعال سازد.

اگر موسوي موفق شود اجماع سياسي عليه اقتدارگرايي را عينيت بخشد، كاري بزرگ در ساحت سياسي ايران نموده است. حتي اگر به هر دليل، موفق نشود نامش را به عنوان دهمين رئيس جمهور ايران ثبت در تاريخ نمايد.

هر چند اگر اين ضرورت را بتوان به نيروهاي سياسي و كنشگران فعال انتخاباتي تفهيم و از طريق آنان جامعه را نسبت به خطرات حاكميت مطلق يافتن گفتمان اقتدارگرايي آگاه نمود با حمايت قاطعي كه خاتمي از موسوي نموده است و در عين حال بسيج پايگاه رأي محافظه‌كاران به سود ميرحسين موسوي پيروزي در همان مرحله اول انتخابات دور از دسترس نمي‌نمايد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر